***

یک شب بیمارستان بودم مامان هم کنارم بود خیلی شب سختی رو گذروندم بر عکس زایمان اوبلم خیلی درد داشتم .روز بعد ساعت های 2 بعد از ظهر بود که مرخص شدم . سهیلا هم از نیشابور اومده بود . از قبل یه اسباب بازی واسه پارمیس خریده بودم و آماده کرده بودم وقتی رفتم خونه مامان به پارمیس بدم و بگم آبجی پانیا براش خریده و کاری انجام بدم که یه وقت احساس نکنه پانیا جای اونو تو خونه میگیره . خیلی خوشحال بودم و غافل از این بودم که روزهای سختی رو در پیش داشتم .


تاریخ : 09 آبان 1392 - 09:49 | توسط : pania | بازدید : 317 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی